ما را برای چه آفریدهاند
آفریدهاند که از یاد نبریم آنها را که مُردهاند
از یاد نبرند ما را آنها که زندهاند
که اشک بریزیم برای دیگران
که اشک بریزند برای ما دیگران
که دستهایمان را برای خداحافظی تکان بدهیم
که دستهایمان خاکی را بکنند که گورِ عزیزانِ ماست
چه بیهوده است زندگی
وقتی شب میرسد از راه و
چیزی از روز در حافظهی ما نیست
وقتی ستارههای آسمان
یکییکی میمیرند
وقتی در سیاهیِ شب
گوری عمیق میشود خانهی ما
وقتی آهسته حرف میزنیم
روی نوکِ پنجه راه میرویم
که از خواب نپّرند مردههای ما
چیزی برای گفتن نیست
وقتی گوری عمیق خانهی ماست
وقتی شعرهای عاشقانه سنگِ گور میشوند
وقتی دعا میکنیم زودتر بمیریم
وقتی هر ساعتی که مینوازد
ما را به مرگ نزدیک میکند
وقتی کسی دوستمان نمیدارد
ما را برای همین آفریدهاند
که معجزهای ببینیم و باورش نکنیم
که شعری بخوانیم و فراموشش کنیم
که در چهرهی مرگ خیره شویم و بخندیم
که شب را به روز
گور را به خانه
مُرده را به زنده
ترجیح دهیم.
ما را برای چه آفریدهاند
وقتی قرار نیست بمیریم
وقتی مُردهایم.
ترجمهی محسن آزرم
بعدِتحریر: وینسیوس دِ مورائس برزیلی بود. هزارونهصد و سیزده به دنیا آمد و هزارونهصد و هشتاد مُرد. مقالهنویس بود، نمایشنامهنویس بود، ترانهنویس بود و یکچندی هم دیپلمات شد. مهمتر از همهی اینها شاعر بود.