یا من هو فی قربه لطیف

... 

 

+ عکس یافت نشد !

یا من ذکره حلو

ای آنکه یادش شیرین است... 

 

یا حبیب من لا حبیب له

ای دوست کسی که در عالم جز تو دوستی ندارد... 

 

یا من لا ینزل الغیث

ای آنکه جز او کسی باران فرو نمی بارد...  

 

 

111

چیزی به نام حرمتِ پدر در من وجود ندارد. 

پدر برای من همان وقت مُرد که نصفه شب سر از تخت خوابم در آورد...

110

میدونم بدم.

مجبوری انقدر ازم بپرسی: خوبی؟ خوبی؟ راستشو بگو ! 

که بدتر بشم؟؟؟ 

میخواستم با تو که حرف میزنم بهتر بشم. 

 

 

پ.ن : فرصت خوب شدن رو با دلسوزیه الکی از بقیه نگیرید !

...

رسد آدمی به جایی 

که برای خود بمیرد...

Hey you

خب رفتی وبلاگت رو پاک کردی که چی؟ 

که یعنی من جاشو فهمیدم دیگه نرم بخونم؟ 

اون وقت فکر کردی من نمیدونم تو میای وبلاگ منو می خونی؟ 

واقعا چی فک کردی پیش خودت؟من اگه اراده کنم همین الان میتونم وبلاگ جدیدتو پیدا کنم. 

چس بازی در نیار !

خاطرات یا نوع دیگری از خود ارضایی

 دیروز، 

گرمای تنم در آغوشِ یاد مردی بود  

که دوست می دارم ... 

 

109

مرا به آغوشت راه بده ... 

 

108

به من که نگاه کنی 

اندوه خسته ی زنی* را می بینی، 

که در کهکشانِ به این بزرگی 

حتی آرزویِ یک نفر هم نیست... 

 

* بکارت چه معنایی دارد، وقتی هیچ وقت قصد برداشتنش را نداری؟ 

 

107

به خاطر تو که می نویسم، 

نوشته هایم خواندنی تر می شوند... 

 

106

ثانیه های من پر از هق هقِ تنهایی است ... 

 

105

هوس یک آغوش 

هر شب مرا دیوانه میکند....

104

تنها کسانی که برای همیشه متعلق به ما خواهند بود آن هایی هستند 

 

 که برای همیشه از دست داده ایم.....  

 

Reference

103

چشم گذاشتم

رفتی

تا همیشه شمردن ، شرط بازی نبود .

102

دستم به تو نمیرسه 

حرفایی که میخواستم به تو بزنم رو 

تو گوش یه نفر دیگه زمزمه میکنم 

 

نه اون میفهمه که تو نیست 

نه من میخوام بفهمم !

101

غمگینم
چونان پیرزنی
که آخرین سربازی که از جنگ برمی‌گردد
پسرش نیست
...

 

ولادیمیر مایاکوفسکی

100

برای تولدش دعوتم کرده بود.تولدش دوشنبه بود (میدونستم) ولی به من گفت سه شنبه تولدمه.دارم فکر میکنم چیکار کنم؟میخوام با چندتا از بچه ها برم بیرون.پایه ای بیای؟ 

منم که از خدا خواسته دیگه دل تو دلم نبود.گفتم آره حتما.بعدش گفت دیگه کیو دعوت کنم به جز تو؟ 

منم گفتم مگه من بس نیستم؟ 

گفت چرا هستی.پس دو نفری میریم. 

قرار شد سه شنبه شب با هم باشیم.من باشم و اون باشه و جوجم.گفت دلش واسش تنگ شده بیارمش.آخه عزیزشه. 

جوجم هم گفت بوس،بوس،ایشالا عروسیت جبران کنم. 

گذشت تا شد دوشنبه شب.بهم اس ام اس داد که سلام دیزی. چطوری؟ 

رو سایلنت بود نفهمیدم.بعد از یه ساعت جواب دادم خوبم مرسی.تو چطوری؟ 

خواب بود دیگه جواب اس ام اسمو نداد. 

فردا صبش اس داد که دیشب میخواستم بگم اگه مشکلی نیست قرارمون یه چند روز بیوفته عقب.من یه کاری واسم پیش اومد یهو. 

من گفتم که مشکلی نیست.اونم همون اس ام اسی دوباره گفت معذرت میخوام.یه گروهی زنگ زدن گفتن ساعت 5 واسه تمرین برم.ببخشید. 

دوباره گفتم اشکالی نداره. 

از اون موقع دیگه نه من چیزی گفتم نه اون. 

حوصله ی هیچ کاری هم ندارم.کادوش مونده گوشه ی اتاقم بغضم میگیره وقتی نگاش میکنم. 

چون نمیدونم حرفش راست بود یا دروغ.نمیخواست با من بیاد بیرون؟میخواست با کس دیگه ای باشه؟نمیخواست قرارمون دو نفره باشه؟کلا چی؟نباید یه زنگ بزنه بگه ببخشید اسکلت کردم؟ببخشید برنامه تو خراب کردم؟یعنی آدم واسه یه روز تولدش نمیتونه بیخیاله بقیه کاراش بشه؟یعنی من آدمی نبودم براش که بخواد به خاطر من بیخیال همه چی بشه و اولین قرار دو نفرمون رو خراب نکنه؟ 

من باید ناراحت بشم؟نباید ناراحت بشم؟باید بهش بگم که ناراحت شدم؟! 

باید چیکار کنم؟ 

 

+ پدر با مشکلات روانیش طبق معمول ریده به اعصاب خانواده :((

سروده هایی برای مردن در عصر سه شنبه

کعبه منم
قبله منم
سوی من آرید نماز
آن صنم قبله‌نما
خم شد و بوسید مرا  

 



هوشنگ ابتهاج