زن که باشی،
عاقبت یک جایی، یک وقتی به قول شازده کوچولو
دلت اهلیهِ یک نفر می شود!...
و دلت،
برای نوازش هایش تنگ می شود؛ حتی برای نوازش نکردنش!
تو می مانی و دلتنگی ها،
تو می مانی و قلبی که لحظه های دیدار تندتر می تپد. سراسیمه می شوی،
بی دست و پا می شوی، دلتنگ می شوی،
دلواپس می شوی،
دلبسته می شوی؛
و می فهمی،
نمی شود "زن" بود و عاشق نبود...
دَسـت خودت نیسـت
زن کـه باشی گـاهی دوست داری تـکیه بدهی پَنـاه ببری..
زن که باشی گـاهی دوست داری
سـنگدل شَـوی بگویی دیـگر دوستَــش نداری به ایـن اُمـید که دوباره دیوانه
بازیهایَش و "دوستَــت دارَم"هایــش را بشنوی و یـک نفَس عـمیق بِکشی از
اینـکه خیـالَــت از بابَت دوست داشتنت راحـت شَوَد..
زن که باشـی گهگاه بو میکـنی دستهایــت را شایــد عــطر تَـــلخ و گَــسِ مردانه اش لا به لای انگشتــانت باقـــی مانده باشــد..
مـَن زَنم نگاه به صـدا و بدن ظریفم نکن...اگر بخواهـم با یک نگاه تمام هویّت مردانه ات را به آتـش خواهـم کشـید...
Picture : A place where we escape by ntscha
مردی که پا به پایت در مغازه ھای شھر می آید تا وسواسھایت را برای خرید یک روسری ساده عاشقانه
بپرستد کیست؟منم!
برای روزھایی که پدر و مادرمان پیر میشوند و میترسی که دختر خوبی برایشان نبوده باشی، من کنارت
ھستم تا خدمتشان کنیم و نترسی...
...
برای
ثانیه ای که پدران و مادرانمان به بھشت میروند من کنارتم تا درد یتیمی را
کمتر حس کنی مردی که اشکھایت را میبوسد و موھای پریشانت را شانه میزند، منم
...
برا ی ثانیه ای که فرشته ای از بھشت در رحم تو به امانت می آید ، منم که کنارتم و تو در آغوش من
ھست که می آرامی
در
تمام آن ٢٨٩ روز بارداری ، وقتی از قیافه می افتی و شکمت خط خطی میشود و
نمیتوانی حتی درست راه بروی،منم که کنارتم و شبھا تن خسته ات را در آغوش
میگیرم
مردی که دستانت را در آن لحظات پر درد و امید تولد میگیرد و عرق از پیشانی پر دردت پاک میکند منم
مردی که موھای تو و دخترت را قبل از خواب شانه میکند و ھر دوی شما را در آغوش مردانه اش میخواباند
منم
مردی که شبھای بیخوابی برایت قھوه و کیک شکلاتی می اورد تا قصه زندگیت را گوش میکند ، منم
مردی که با دستان خسته اش ،پاھای خسته تر تو از این زندگی سخت را ، ھر شب نوازش میکند تا
بیارامند کیست؟ منم
تو برف زمستون ، وقتی از خواب پا میشی و میری پشت پنجره ،اونیکه روی بخار شیشه اتاق اسمت را
نوشته منم
مردی که فال قھوه برات میگیرد و تو فنجونش انگشت میزنی تا برایت از فرشتگان و سرنوشت زیبایت
حرف بزند منم
مردی که اصرار داری موھایش را خودت اصلاح کنی منم
مردی که بلد نبود ،اما دوست داشت ناخنھایت را لاک بزند منم.
کسیکه بارھا و بارھا نازت را میکشد و قھرھایت را خریدار است ھنوز ، منم
مردی که ھر پنجشنبه سالھاست به خاطر نذر روز خواستگاریش ، در خیریه ھا کار میکند به عشقت و به
شکرانه بودنت ، منم
سالھاست که شب عید میروی سراغ یتیمھا تا شادشان کنی ، مردی که تمام این سالھا کنارت کادو ھا
را خریده و روبان زده و ھمراھت بوده منم.
وقتی از سر کار میخواھی به خانه بروی ، مردی که پیاده می آید کنارت که تا خانه با ھم قدم بزنید ،
کسی نیست جز من.
مردی که خسته از کار روزانه به ضریح چشمانت پناه می آورد و تو حاجت روایش میکنی منم
آھای
دختر شبھای پاییز،شبھا که مضطرب از خواب میپری و تو تاریکی در بسترت
میگردی که ببینی ھستم یا نه ، نبین...لمس کن تن مردی را که سردی روزگار را
به خاطر تو به گرمای آغوشش مبدل کرده
اونیکه به خاطرت ، ته اقیانوس وسط تاریکی و خطر میرود تا صدفی به نامت بگشاید و شاید مرواریدی
لایقت بیاید ،منم
اونیکه بعد از سالھا ھمسری ، بدن از تناسب افتاده ات را می بوید و می بوسد منم
روزی
که اولین موی سپیدت را در آینه میبینی و اشک در چشمانت حلقه میزند ، منم
که موھایت را در دستان مردانه ام جمع میکنم و در آغوشم سفت میفشارمت و در
گوشت زمزمه میکنم که « امروز دو برابر عاشقتم ای شراب کھنه »
روزی
که نگران چین و چروکھای تازه از راه رسیده صورت زیبایت میشوی ، منم که
بھترین زیبارویان عالم را با ثانیه ای باتو بودن معاوضه نخواھم کرد
برای روزھایی که فرزندانمان میروند دنبال سرنوشتشان و تو در اتاقھایشان میگریی ، منم
مردی که دستانت را میگیرد و تو را شبانه به کنار دریا میبرد تا ھر چقدر میخواھی با بیکرانگی آب از
دلتنگیھایت بگویی
برای
روزھایی که جسمت تغییر میکند و فکر میکنی دیگر زن نیستی و میترسی ؛ منم که
بارھا و بارھا حس زن بودنت را به تک تک سلولھایت یاد آوری میکنم...ھمان
مرد وحشی روزھای اولمان میشوم تا یادت نرود که تویی شاه بیت غزل زندگی من
Picture : Intersection of intentions by felilly
من دیـــوانه ی آن لـــحظه ای هستــم
که تو دلتنگم شوی
و محکم در آغوشم بگیــری
و شیطنت وار ببوسیم
و من نگذارم
.....
بوسه با لـــجبازی
بیشتر می چسبـــد ....
زنانگی یعنی یک منحنی سینوسی ابدی، با محور مختصاتی n بعدی، و ضرب بینهایت احساس، و
تفریق آگاهانه ی منطق، و جمع اضدادی گیجکننده، و تقسیم دردناک سلولهای بدن با موجودات آینده ...
وجغرافیای زنانگی از شمال به های لایت، از جنوب به پدیکور، از ش......رق به دستبند، و از غرب به
دستانی منتظر ختم میشود ...
و تاریخ زنانگی از سکینه بیگم به تینا، از شکستن قلیان به پکهای عمیق مارلبرو، از زنان حرم به زنان
شورا، و از اشعار نخودلوبیایی به شعر سپید و نیمایی میرسد ...
و اقتصاد زنانگی نوسانات شدیدی دارد: سکه های طلا، چند شاخه گل سرخ، یک شاخه نبات،
خودفروشی در خودرو، بازار بورس، بوس به قیمت ساندویچ، به نام کردن خانه و ماشین و موبایل و
شوهر ...
و البته برای روز مبادا !!! صیغه شدن، دلبر خانگی شدن، معشوقگی، هنرپیشگی، مانکنی، صدها شغل
روزمره با چاشنی ریمل و ماتیک و ادا و عشوه، و حتی گاهی چادر و روبنده و مقنعه !!!
زنانگی را دوست دارم ، به دلیل وسعت و بیکرانگی روح زنانه، که همه چیز را میآزماید، و مخاطب
زشتترین فحشها، و زیباترین شعرها، و گنگ ترین احساسات و مخوفترین ترسهای مردانه است...
گره می خورم در آشفتگی صورتت،
من، زنم!
مرا پریشانی موهایت که نه
مرا...
ته ریش خسته صورتت آشفته می کند!
بهتر است"کار دارم" هایت را برای روز دیگری بگذاری
الآن تنها می خواهم مرا درک کنی
چیزی به من بگو ...
حرفی به من بزن ...
چیزی شبیه : آسمان آبی است ...
فردا هم روز خداست ...
. . . درد ندارم ولی تو مرهم باش ...
خـسـتـهتـر از آنـم
کـه لـیـوانـی چـای آرامـَم کـنـد..
آغـوش ِ گـرم ِ تـو را مـیخـواهـم ...
در جـنـگـلـی نـاشـنـاس
وقـتـی کـه آسـمـان
از لابـهلای شـاخـههـا سـرک مـیکـشـد . .
زن سینههای برجسته نیست
موی مش کرده
ابروی برداشته
لبانِ قرمز نیست
زن لباسِ سفید
... شب با شکوه عروسی
... بوی خوشِ قرمه سبزی
هوسِ شبهای جمعه
قرارهایِ تاریکی ، کوچه پشتی، تویِ یک ماشین نیست
زن خون ریزی
کمر دردِ ماهانه
پوکی استخوان
یک زنِ پا بماه
حال تهوع
استفراغ
دردهای زایمان
مادر بچهها نیست
زن عصایِ روزهای پیری
پرستار ، وقتِ مریضی
مزه بیار عرق دورههای دوستانه نیست
زن
وجود دارد
روح دارد
قدرت
جسارت
پا به پای یک مرد ، زور دارد
عشق
اشک
نیاز
محبت
یک دنیا آرزو دارد
زن ... همیشه ... همه جا ... حضور دارد
و اگر تمام اینها یادت رفت
تنها یک چیز را به خاطر داشته باش
که هنوز هیچ مردی پیدا نشده
که بخواهد جایِ یک زن باشد
دوست داشتنی ترین رابطه ها ،
رابطه هایی دو طرفه اند ...
یعنی هر دو میکوشند برای ادامه دار شدنش ...
هر دو خطر می کنند ...
هر دو وقت می گذارند ...
هزینه می کنند ...
هر دو برای یک لحظه بیشتر، در کنار هم بودن با زمان هم میجنگند ...
موی بلند یا کوتاه
لَخت یا فر
رنگ شده یا سفید شده ی تو
... چه فرقی میکند؟!
من همیشه عاشقانه دارم
برای مو های تو!!
وقتی
ساعتها مقابل آینه روبه روی خویش می نشینم و صادقانه به صورتم زل می زنم و
در چشمهایم می نگرم و حرفهایم را باز با خودم می زنم، اعترافی تلخ ر ا
شاهدم!
"من دوستی سمیمی ندارم!!!"
نمی دانم چرا؟
کجا اشتباه کردم؟! بوده اند و از دست رفته اند؟! یا نبوده اند و من از دست رفته ام؟!!
سمیمی یعنی چه؟!
یعنی هر روز با هم ساعتی حرف زدن؟! یعنی با هم قدم زدن؟! یعنی صورت کسی را
دو بار بوسه زدن؟! یعنی درد دل را گفتن؟! یعنی درد دل را شنیدن؟! یعنی با
هم خندیدن؟! یعنی با هم گریه کردن؟! ..
افسوس....
من هنوز املای واژه ی ساده ی سمیمی را هم نمی دانم ... چه رسد به احساس نفس های گرم.... بر روی گونه های سردم!
کتاب قلبت را روبروی چشمان خسته ام باز بگذار... می خواهم تقلب کنم.
........................................ صمیمی ! ... دوست صمیمی !
سکوت می کنم ..... به نشانه ی انتظار