گریه را اگر می شد کشت می کشتم
که تو انقدر نخندی به چشمان خیس من
و من
نکوبم سرم را به دیوار سادگی مدام که چرا عاشقت شدم،چرا؟!
(کامران فریدی)
مریضم و در اتاق حبس!
چون برای خواهرم خواستگار اومده. دیروز تولد ساجو و ستاره بود رفتیم بام. خوش گذشت جای همه خالی.
نبودنم دلیل بر خوب بودنم نبود. واسه فراموش کردنِ یکی، از همه چی فاصله گرفتم. همه چی رو سعی کردم فراموش کنم هرچند نمیشه ولی دیگه به مغزم اجازه نمیدم به اون قسمت که مربوط به اون شخصه دست بزنه.
گلوم درد میکنه. دیشب مسموم شدم. نمیدونم واسه غذای 20 20 بود یا کیک تولد. سرما هم که خوردم. پریود هم هستم. خلاصه پرفکتم!
امیدوارم حالم بیاد سر جاش پاشم یه خاکی به سر زندگیم بریزم.
پ.ن: این روزا آهنگ بارونِ سینا حجازی رو زیاد گوش میدم و این قسمت مدام تو ذهنم تکرار میشه:
خاطرت عزیز بود، عزیزم
عزیز میمونه بازم
عاشقت، مریض بود، مریضه
مریض میمونه بازم
آی بارون بارون...