گفتارهایی از سورن کی یر کگور

من انگشتم را در هستی فرو می کنم،بوی پوچی می دهد. من کجا هستم؟ این چیزی که آن را جهان می خوانند چیست؟ چه کسی مرا به این دام انداخته و اکنون مرا وانهاده است؟ من کی هستم؟ چگونه به جهان آمدم؟ چرا با من مشورت نشد؟ . . . .

جیغ. . . مادر را به هنگام زایمان می شنوی، تقلای مرگ را در آخرین لحظه می بینی و آنگاه می گویی، آنچه آغاز می شود و آنچه چنین پایان می یابد می توانست برای شادی طراحی گردد.!!!

نظرات 2 + ارسال نظر
پیمان پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:41 ب.ظ http://payan-rah.blogfa.com

من عاشق کیگور هستم ... ممنونم دوست من ...

خواهش میشه !

alireza پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:45 ب.ظ http://lostpsycho.blogsky.com

Go0d! visit me if u want

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد