تعطیلات

یعنی مسافرت زوری دیگه ندیده بودیم !

این بابای ما گیر داده که حتما باید بریم شمال.

مامانم هم نمیخواد بره ولی بیچاره مجبوره.منم واسه اینکه مامانم تنها نباشه مجبورم برم.چون یلدای عوضی خودشو لوس کرده گفته من کار دارم نمیتونم بیام.(تو غلط کردی آشغال.من دانشجوام.1000 تا پروژه دارم.آخه تو چیکاره ای الکی زر میزنی؟ما که میدونیم به خاطر BFet میمونی.انقد بدم میاد آدما درغ میگن.دلم میخواد با لگد بزنم تو صورتش)البته یه برنامه واسه گوشیم نصب کردم به طور مجازی همین کارو انجام میده :D

فردا صب قرار راه بیفتیم منم هنوز وسایلمو جمع نکردم.خوابمم نمیبره.

دلم میخواد با یکی حرف بزنم ولی هیچ کس نیست...

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین پنج‌شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:42 ق.ظ http://www.mininak.blogsky.com

منم هفته ی دیگه یه دونه ازین سفر اجباری ها دارم!
دوستمم احتمالا از کرج میاد و اصن حالم دگرگون میشه که نمیتونم بببینمش :|

امیدوارم بهت خوش بگذره.من به زور رفتم ولی خودمونیم خیلی خوش گذشت ;)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد