من
شبیه شخصیت های فیلم های کمدی هستم: دختری نشسته روی نیمکت با اعلانی روی
گردنش به مضمون ِ(( من عشق می خواهم)) و اشک هایی که چون دو رود از هر گوشه
ی چشمش جاری می شود. خود را این گونه میبینم. تو از چه حرف می زنی؟
بله،
البته، باید بگویم من حسودم!!! شاید حسادتم خوب دیده نشود. عینک می خواهی؟
این طور از پا درآمده ام، باز هم حسادتم را نمی بینی، نمی بینی که عشق را
کم دارم.
نمی بینی؟ عجب! حتما عینک لازم داری...
دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد!
آنا گاوالدا
در مورد جمله داخل پرانتز
همه توی تنهایی شون این جمله رو تکرار میکنند اما توی واقعیت نمیدونم چرا جور در نمیاد
آدما کلا موجودات پیچیدهای هستن. چیزی رو که ندارن میخوان و وقتی به دست آوردنش ول میکنن و یه نوش رو میخوان...
سیکل مزخرفیه.