یادمه وقتی بچه بودیم پسرخالههام یه پلیاستیشن1 داشتن که دیگه ته آرزوها و آمالمون بود.
یه بازی هم داشتن که اون موقع چون اینگلیسی بلد نبودیم هیچکدوممون نمیدونستیم اسمش چیه.بهش میگفتیم جنگ تن به تن.(ینی در این حد خز بودیم ما.چی فکر کردین پس)
دو تا مبارز بودن که روبهروی هم وایمیستادن میجنگیدن.هر کی اونیکی رو ناک اوت میکرد برنده بود.
یه کاراکتر داشت که من همیشه اون رو انتخاب میکردم.یک مرد جوان قد بلند و تنومند که یه شمشیر داشت قد هیکلش!!!
هیشکی تا حالا نتونسته بود منو با این پسره شکست بده.ینی کلا کل همه پسرای فامیل رو خوابوندم!
قرض از گفتن این خاطره این بود که امروز بدجور دلم هوای شمشیرِ اون رو کرده بود.
دلم میخواست شمشیره رو وردارم باهاش همه رو تو خیابون قلع و قمع کنم!!!
ینی در این حد اعصابم خط خطیه ها.
ی زحمت کوچیک دارم واستون
لطفا این گردن منو هم قطع کنید. جدی میگم
زرنگی!
تو راحت شی گناش بیفته گردن من؟!
ی دست خط امضا میکنم که یکی دیگه منو کشته نه شما
دروغم که میگی!
جزعاله میشی اون دنیا بابا ن
کن اینکارو با خودت پسر!